وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا
کعبة الاولیاء قمر المینر البنی هاشم اباالفضل العباس علیه السلام
وقتی به کربلا رسیدم ...حس عجیبی داشتم احساس کردم تمام شهر داره نفس میکشه ...
یه حس زنده بودن حتی تویه اشیا وجود داشت ...
همه خسته بودن اما من انگار یه چیزی نمیزاشت خستگی رو حس کنم ...پای موندنم نبود باید می رفتم ...
همونطوری از گرد راه نرسیده ...
بقیه کاروان میخواستن استراحت کنن ...روز جمعه بود ولی اصلا حواسم به روزش نبود ...
همه تو هتل منتظر دادن اتاق شدند من با یکم صحبت کردن راضیشون کردم که برم حرم زیارت ...
اون موقع تازه صدام دستگیر شده بود و امریکائیها تو عراق بودن ولی شهر کربلا دست نیروهای عراقی بود ...
سر ظهر بود و خطبه های نماز جمعه شروع شده بود ...
از هتل اومدم بیرون ...اصلا نمی دونستم چی به چیه ...فقط تو مسیر حواسم بود از چه خیابونایی رد می شیم ...
خودم رسوندم به سر خیابون حضرت عباس علیه السلام ...از گیت بازرسی رد شدم ...
روم نمیشد به حرم نگاه کنم ...یه جور حس عجیب و غریب و پیچیده ...
همش تو دلم جنگ بود ...کجا اول برم ...پیش شاه کربلا یا پیش کعبة الاولیاء...
رسیدم جلوی حرم حضرت ...گفتم علی علی ...هر چی خودشون بخوان ...
یهو خادم گفت : نماز جمعه حرم امام حسین علیه السلام ...تو اون لحظه وسط حیات حرم حضرت عباس علیه السلام بودم ...
یه سلام دادم گفتم چشم و از اون یکی در که رو به بین الحرمین بود ...راه افتادم به سمت حرم شاه دین ...عشق عالم امکان ...
حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ...
انشالله روزی همه عشاق بشه و دوباره روزی من حقیر هم بشه
اللهم الرزقنا توفیق زیارة القبر الحسین علیه السلام و اخیک الحسین علیه السلام
التماس دعا ...فرج مولا